زلال گویی

مذهبئ.عاطفئ

زلال گویی

مذهبئ.عاطفئ

هیچ پیغمبری ....



در مکه خاکستر و آتش بر سرش می ریختند، مسخره اش می کردند.. گفتند تو ساحری، مجنونی! سنگش می زدند. خون از سر و بدنش جاری می شد. راوی گفت باری رد خون زمین را گرفتم، به بیابان رسیدم. دیدم دست به دعا برداشته می فرماید: «خدایا! عذابشان نکن! نمی دانند.. آنها را بر من ببخش!»


در چکاچک شمشیرها، در احد.. دندانش شکست، روی مبارکش خونین شد؛ رزمنده ای آه دل کشید.. که چه می شود نفرینشان کنی سرورم؟ فرمود: انی لا ابعث لعانا! و لکن بعثت داعیا و رحمة، اللهم اهد قومی فانهم لا یعلمون


دق الباب می کردند.. پیرزن یهودی بود که تکه گوشتی هدیه آورده بود. ظرف را که گرفت، خبردار شد که مسموم است؛ رنگ پیرزن پرید. اعتراف کرد.. فرمود: بخشیدمت...


کار را به جایی رساندند که فرمود: هیچ پیغمبری به اندازه ی من آزار و اذیت نشد! ولی اما.. گل لبخند از روی مبارکش چیده نمی شد. هرگاه یکی از یاران خود را غمگین میدید با شوخی و مزاح او را شاد می کرد؛ می فرمود: خداوند دشمن کسی است که با روی گرفته و عبوس با برادرانش ملاقات کند.


زبانم قاصر است سرورم! زبانم قاصر است.. واژه ها حقیرند.. چه کنم؟! 


مرا ببین که چون مجانین شده ام! گاه می خندم و گاه ناله و فریادم گوش فلک را کر می کند! زیر لب ذکر «طلع البدر علینا..» گرفته ام! به خود می گویم: آخر ماه که غروب ندارد.. دارد؟؟


صبرم که سر می آید لای قرآن را باز می کنم.. سوره ی حجر می خوانم! آخر حکایت دیوانه و سنگ حکایتی آشناست...


به نامت ذکر گرفته ام.. احمد، ابوالقاسم، نبی الرحمة، رسول الله.. محمد.. محمد.. محمد.. از بردن نامت سیر نمی شوم! سید و سالار ما.. نور چشم ما.. کسی در سلام کردن بر شما نمی توانست پیشی بگیرد! حال شما را چه شده که سلام ما را بی جواب میگذارید... السلام علیک یا ضیاء عیوننا.. یا حبیب قلوبنا.. یا انیس نفوسنا.. 
ما را جوابی ده که حجاب میان ما و شما نه خاک می تواند باشد.. نه تاریکی معاصی ما! مگر نه اینکه اگر نور باشد از تاریکی خبری نیست.


رسول خدا.. ما مردمان مصیبت زده ی بیت احزان و محراب کوفه ایم! ما مصیبت زدگان خنجر در پا و عربا عربا و من الاذن الی الاذن و آن کشته اشکهاییم! ما داغ چهارده ماه دیده ایم! سوگواران همه ی این هزار سال و روز و شبش بوده ایم! درد دل ما را پایانی نیست... آخر دبگر مفام دل ما مقام صبر نیست!
ما داغ دوستان دیده ایم.. داغ هجران یاران دیده ایم.. ما سینه زنان محرم و روزه گیران رمضان بوده ایم! ما معتکفان رجب و سوختگان نیمه شعبان بوده ایم! آری رسول خدا، مژده تان می دهیم که صفر تمام شد لیکن سفر ما تمام نشد! این راه بس پر پیچ و خم است سرورم.. صفر هم که سرآید.. جمادی الثانی می آید. جان زهرا! باری ما را مژده ده که سفر ما نیز به خیر تمام شد!


مردمان طعنه مان زنند که شما جز آه و ناله کاری ندارید.. آری! حق می گویند.. صبت علینا مصائب.. لو انها صبت علی الایام صرن لیالیا...آری ای نور دیده! بگذار هزاران هزار از این ماه ها بیاید و برود، ما دیگر فریب زردی طلوع و سرخی غروب این دارالبلا را نمی خوریم.


بیت الاحزان برای ما از چادر ریحانه ات، شبی ساخته که ماهش شمایید و ستارگانش فرزندانت.. به خدای شب و روز قسم، آنقدر " انا انزلناه" می خوانیم تا دلمان به "مطلع فجر" روشن شود.


سلام بر تو ای رسول خدا.. روزی که متولد شدی.. روزی که از بین ما رفتی.. و روزی که دوباره بازگردی..

 

نظرات 1 + ارسال نظر
علوی شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 16:54

سلام
ایمیل شما را نداشتم تلفن منزل شما هم ظاهرا عوض شده است امید وارم حال شما و خانواده خوب باشد

سلام ممنون ازنظرتون شما ادرس ایمیلتون رابدین من به شما میل میدم شما هم موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد