یک عمری بار غربت ها کشیدن به دشت نامرادی ها دویدن
میان گریه ها در خواب رفتن زخواب وحشت از غربت پریدن
غم بی هم کسی ها راچشیدن ندیدن کس فقط خودرا گزیدن
به دل صدها جراحت راه دادن نفس در سینه باخون غوطه خوردن
بسی سخت است وزینهاجانفزاتر صدای گریه مادر شنیدن