زلال گویی

مذهبئ.عاطفئ

زلال گویی

مذهبئ.عاطفئ

جملات زیبا

جملات انرژی بخش

 

معیار واقعی بودن تصمیم ان است که دست به عمل بزنیم> >>>>>>>>>>>>         انتونی رابینز

 

اجازه نده ترس تو را فلج سازد>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>         مارک فیشر

 

افرادی که از ریسک کردن میترسند به جایی نمیرسند>>>>>>>>>>>>>>>           مارک فیشر

 

منشا همه بیماریها در فکر است>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>           ژوزف مورفی

 

رحمت خداوند ممکن است تاخیر داشته باشد اما حتمی است>>>>>>> >>>>           انتونی رابینز

 

چنانچه نیک اندیش باشید خیر و خوشی به دنبالش خواهد امد>>>>>>>>>>            ژوزف مورفی

 

افراد موفق هیچ وقت اجازه نمیدهند که شرایط ازارشان دهد>>>>>>>>>>>             مارک فیشر

 

افرادی که زمان را در انتظار شرایط عالی از دست میدهند هرگز موفق نمیشوند>          مارک فیشر

 

اعمال ثابت ما سرنوشت ما را تعیین میکند.>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>             انتونی رابیتز

 

هنگامی که تخیلات و منطق در ضدیت با هم قرار بگیرند تخیلات پیروز میشوند.            مارک فیشر

 

وقتی که هدف روشنی داشته باشیم احساس روشنی به ما دست میدهد. >>>>             انتونی رابینز

 

ترس را از خود بران و با خود بگو من با نیروی شعور خود قدرت انجام هر کاری را دارم.  ژوزف مورفی

 

هر کس از قدرت انتخاب برخوردار است پس سلامتی و شادی را انتخاب کند.>>>         ژوزف مورفی

 

قانون زندگی , قانون باور است.>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>          ژوزف مورفی

 

اعتقادات ما اعمال افکار و احساسات ما را شکل میدهد>>>>>>>>>>>>>>          انتونی رابینز

 

با هر تصمیمی تغییری تازه در زندگی اغاز میکنید.>>>>>>>>>>>>>>>>           انتونی رابینز

 

برای شروع باید باور داشته باشی که میتوانی سپس با اشتیاق شروع کنی.>>>          مارک فیشر

 

اگر نمیدانی به کجا میروی به هیچ کجا نخواهی رسید.>>>>>>>>>>>>>>>         مارک فیشر

 

نبوغ در سادگی نهفته است>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>        مونزارت

 

این روشنی هدف است که به شما نیرو میبخشد>>>>>>>>>>>>>>>>>>>       انتونی رابینز

 

در زندگی شکست وجود ندارد بلکه فقط نتیجه موجود است>>>>>>>>>>>>        انتونی رابینز

 

تمام کسانی که ثروتمند شده اند باور داشته اند که میتوانند ثروتمند شوند.>>>>        مارک فیشر

 

باور به طور خود بخود به اجرا در میاید>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>       ژوزف مورفی

 

نه موفقیت و نه شکست یک شبه ایجاد نمیشود.>>>>>>>>>>>>>>>>>>>     انتونی رابینز

 

به ضمیر باطن خود به صورت یک هوش زنده و یک یار موافق بنگرید>>>>>>     ژوزف مورفی

 

 

ترس باعث میشود تا بسیاری از مردم به رویاهایشان نرسند.>>>>>>>>>>>>      مارک فیشر

 

زندگی دقیقا به ما ان چیزی را میدهد که به دنبالش هستیم>>>>>>>>>>>>>>      مارک فیشر

 

نباید مطالب غلطی که از گذشته در ذهن ما برنامه ریزی شده اند حال و اینده ما را تباه کنند  >>>      انتونی رابینز

 

آرزوهی هر فرد موجب شکل گرفتن و بقای افکار او میشود>>>>>>>>>>>> >     هراکلیتوس

 

اندیشه هایتان را عوض کنید تا سرنوشتتان عوض شود.>>>>>>>>>>>>>>>      ژوزف مورفی

 

زندگی آماده است تا بسیار بیشتر از انچه تصورش را میکنید به ما بدهد.>>>>>>      مارک فیشر

 

تنها کسانی میتوانند کارهای بزرگی انجام دهند که به قدرت ذهن ایمان دارند.>>>>      مارک فیشر

 

ضمیر باطن شما سازنده بدن شماست و میتواند شما را درمان کند.>>>>>>>>>>     ژوزف مورفی

 

قانون قورباغه

بی شک بسیاری از شما قانون قورباغه را شنیده یا حداقل مصداق هایی از آن را تجربه کرده اید. برای آن دسته از دوستانی که اطلاعات کمی از این قانون دارند باید توضیح دهم که طبق نظر کارشناسان و دانشمندان اگر شما یک قورباغه را داخل آب در حال جوش یا داغ بیاندازید به محض تماس با آب وضعیت را نخواهد پسندید و فورا بیرون می جهد، ولی اگر همان قورباغه را در یک ظرف پر از آب سرد قرار دهید و آب را روی آتش بگذارید تا کم کم بجوشد قورباغه با اینکه احساس گرما خواهد کرد ولی زمانی از جوشیدن آب آگاه خواهد شد که جان خود را از دست داده و کاملا پخته است. البته اشاره علمی این بحث بیشتر مد نظر نیست، حال آنکه با در نظر گرفتن این قانون به عنوان یکی از اصول زندگی جا برای بحث بسیار وسیع و قابل تامل می باشد.


هدف از طرح این قانون چیست؟ زندگی مرحله به مرحله اتفاق می افتد. مثل این قورباغه ما هم ممکن است گول بخوریم و ناگهان خیلی دیر شده است! ما باید از اتفاقاتی که در اطرافمان رخ می دهد کاملا آگاه باشیم.
سوال! اگر شما فردا صبح با بیست کیلو اضافه وزن ناگهانی از خواب بیدار شوید، نگران می شوید؟
البته! فورا به اورژانس زنگ می زنید و می گویید: چاق شدم!!
اما اگه این اتفاق به آرامی بیفته چی؟ یک کیلو این ماه و یک کیلو ماه دیگر و … .
وقتی شما تو یه روز 10 دلار خرج کنید چه اتفاقی می افته؟ شاید چیز بزرگی نباشه برای یک روز، اما اگه فردا هم همین کار رو بکنید و پس فردا هم همینطور، چطور؟! البته! خیلی زود ورشکست می شید.
برای افرادی که ورشکست می شند، اضافه وزن می آرن، طلاق می گیرند، معمولا یک اتفاق ناگهانی بزرگ نیست - معمولا کمی امروز است و کمی فردا - و ناگهان یه روز… اون اتفاق می افته! و اون دسته افراد به خودشون می گن: چی شد؟
زندگی به تدریج پیش می رود. یک چیز به چیز دیگر اضافه می شود - مثل قطره های آب که صخره ها را سوراخ می کنند. قانون قورباغه به ما می گوید که شاهد چیزهای کوچک هم باشیم. هرروز از خودمان بپرسیم که "کجا میروم؟" آیا نسبت به سال پیش شادتر، قانونمندتر، پولدارتر و بهتر شده ام یا نه؟ اگر جواب منفی است باید روش زندگیمان را تغییر دهیم.
و یک چیز خیلی ترسناک این است که هیچ نقطه ثابتی وجود ندارد، یا پیشرفت می کنیم یا پسرفت!

قانون قورباغه

اگه به زندگی روزمره خودمون و شکست هایی که درش داریم یک با دقت نگاه کنیم خیلی ساده متوجه می شیم که باعث اصلی این شکست ها در اکثر قریب به اتفاق موارد خودمون بودیم و این شکست یکی از اصلی ترین عواملش سهل انگاری و عدم توجه کافی خودمون هست. به عنوان مثال یک امتحان رو تصور کنید، برای دانش جویی که در طول ترم درس رو مرتب خونده و مرور کرده شکست در امتحان معنایی نداره، ولی دانشجویانی که به دام قانون قورباغه افتاندن و در طول ترم به درس توجهی نداشتند شکست خوردن در امتحان یا حداقل نرسیدن به نتیجه مطلوب یه امر بدیهی است. حالا بر اساس اونچه در رجوع به کتاب هم خوندیم می تونیم بفهمیم که زندگی یه خانواده یا پیشرفت و توسعه یه بیزینس و … همش در گرو این قانون می تونه موفق یا ناموفق بشه.

توجه هرچند مختصر ولی اصولی به قضایا و اتفاقات هم امری قابل قبول هست، مصداق این رو کارنامه های ماهانه ای که در دوران مدرسه، بعضی از مسئولین پایه به والدین دانش آموزان ارسال می کردند در نظر بگیرید. این کار شاید تاثیر مستقیمی نداشت ولی والدین رو از وضعیت کلی دانش آموز آگاه می کنند که اگر والدین حواسشون خوب جمع باشه می تونند تدبیر مناسب رو برای مواجهه با شرایط در نظر بگیرند.

البته از این نوع مثالها در زندگی ما خیلی دیده می شه، و همه اونها اومدند که به نوعی ما رو از این خطر آگاه کنند و حالا همه چیز برمی گرده به خود ما که چطور با مشکلات هرچند ریز و کوچک،  روبرو بشیم.

موفق باشید.

سیر مردسالاری

"سیر مرد سالاری از عهد بوق الی الابد"

 

 

حوالی سال 1230 ه.ش:

مرد: دختره‌ء خیر ندیده! من تا نکشمت راحت نمیشم! اصلا" اگه نکشمت خودم کشته میشم!

زن: آقا ، حالا یه غلطی کرد! شما بگذر. نامحرم که تو خونه مون نبوده. حالا این بنده خدا یه بار بلند خندیده!

مرد: بلند خندیده؟! این اگه الان جلوشو نگیرم لابد پس فردا میخواد بره بقالی ماست بخره! همش تقصیر توئه که درست تربیتش نکردی. نخیر نمیشه. باید بکشمش!


(بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده می‌شه و دختر گناهکارشو می‌بخشه!)

زن: آقا خدا سایهء شما رو هیچوقت از سر ما کم نکنه.

 

 

 

نیم قرن بعد ، سال 1280:

مرد: واسه من می‌خوای بری مدرسه درس بخونی؟! می‌کشمت تا برات درس عبرت بشه! یه بار که مردی دیگه جرات نمی‌کنی از این حرفا بزنی! تو غلط کردی! تقصیر من بود که گذاشتم این ضعیفه بهت قرآن خوندن یاد بده! حالا چی؟

زن: آقا ، آروم باشین. یه وقت قلبتون خدای نکرده می‌گیره‌ها! شکر خورد. دیگه از این شکرها نمی‌خوره. قول میده!

مرد (با نعره حمله می‌کنه طرف دخترش): من باید بکشمت! تا نکشمت آروم نمیشم! خودت بیای خودتو تسلیم کنی بدون درد می‌کشمت!

زن: وای آقا تو رو خدا از خونش بگذرین. منو به جای اون بکشین!

(بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده می‌شه و دختر گناهکارشو می‌بخشه!)

زن: خدا شما رو تا ابد واسهء ما نگه داره.

 

 

 

یک قرن بعد از اولین رویداد ، سال 1330:

مرد (بعد از گرفتن کمی زهر چشم و شکستن چند تا کاسه کوزه!): چی؟! دانشسرا؟! (همون دانشگاه خودمون). دخترهء چشم سفید حالا می‌خوای بری دانشسرا؟! می‌خوای سر منو زیر ننگ کنی؟ مردم از فردا نمیگن آقا رضا غیرتت کو؟! فاسد شدی برا من؟ شیکمتو سورفه (سفره) می‌کنم!

زن: آقا ، تو رو خدا خودتونو کنترل کنین. خدای نکرده یه وخ (وقت) سکته می‌کنین!

مرد: چی میگی ززززززن؟! من اگه اینو امشب نکشم دیگه فردا نمی‌تونم جلوی این فسادو بگیرم! یه دانشسرایی نشونت بدم که خودت کیف کنی!

(بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده می‌شه و دختر گناهکارشو می بخشه!)

زن: آقا الهی صد سال سایه تون بالای سر ما باشه.


 

حوالی سال 1360:

فریاد مرد خونه تا هفت خونه اونطرف تر میرسه که: بله؟! میخواد بره سر کار؟! یعنی من دیگه انقدر بی غیرت و بدبخت شدم که دخترم بره سر کار و پول بیاره تو خونه؟! پس من اینجا هویجم؟! مگه اینکه برای این بی آبرویی از روی نعش من رد بشی!

زن: حالا تو عصبانی نشو. این بچه س نمیفهمه. دوستاش یادش دادن این حرفا رو! چند روز دیگه یادش میره. ببخشش. خدا تو رو برای ما حفظ کنه.

 

 

 

همین چند سال پیش ، سال 1380:

مرد: کجا؟! می‌خوای با تکپوش (از این مانتو خیلی آستین کوتاها که نیم متر هم پارچه نبردن و مثل جلیقه نجات پستی بلندی پیدا می‌کنن!) و شلوارک (از این شلوار خیلی برموداها!) بری بیرون؟! می‌کشمت! من ، تو رو ، می‌کشم!

زن: ای آقا ، خودتو ناراحت نکن بابا. الان دیگه همه همینطورین! (شما بخونید اکثرا")

مرد: من اینطوری نیستم! این امروز که اینجوری باشه لابد فردا میخواد نوبل صلح هم از دست اجنبی بگیره! دختر ، لااقل یه کم اون شلوارو پائین‌تر بکش که زانوتو بپوشونه! نه ، نه ، نمی‌خواد! بدتر شد! همون بالا ببندیش بهتره!

زن: مرد خدا عمرت بده که درکش کردی!


 

چند سال بعد ، سال 1390:

مرد: آخه خانم این چه وضعیه؟ روزی که اومدی خواستگاری گفتم نمیخوام زنم این ریختی لباس بپوشه ، گفتی دورهء این امل بازیها تموم شده ، گفتم چشم! تمام خونه و املاکم رو هم که برای مهریه به نامت کردم. حق طلاق رو هم که ازم گرفتی. حالا میگی بشینم توی خونه بچه داری کنم؟!

زن: عزیزم مگه چه اشکالی داره؟ مگه تو ماهی چقدر حقوق میگیری؟ تمام حقوقت هم که برای کرایه تاکسی و خرج ناهارت و مهدکودک بچه و بنزین و جریمهء ماشین میره! حالا اگه بشینی توی خونه و از بچه نگهداری کنی هم خرجمون کم میشه هم بچه عقده ای نمیشه! آفرین عزیزم. من دارم با دوستام میرم باشگاه بولینگ! خدا سایه ت رو فعلا" رو سر ما نگه داره!

 

 

 

چند سال بعد ، سال 1400:

دختر: چی؟! چی گفتی؟! دارم بهت میگم ، ماشین بی ماشین! همین که گفتم. من با الکس قرار دارم ماشینم می‌خوام. می‌خوای بری بیرون پیاده برو!

زن: دخترم ، حالا بابات یه غلطی کرد! تو اعصاب خودتو خراب نکن. لاک ناخنت می‌پره! آروم باش عزیزم. رنگ موهات یه وقت کدر می‌شه! اوه مامی ، باباتم قول می‌ده دیگه از این حرفا نزنه!

(بالاخره با صحبتهای زن ، دختر خونه از خر شیطون پیاده می‌شه و بابای گناهکارشو می‌بخشه!)

زن: عزیزم خدا نگهت داره که باباتو بخشیدی!


 

دو قرن بعد از اولین رویداد ، سال 1430:

زن: عزیزم تو که انقدر فسیل نبودی! مثلا" بین دوستات به روشن فکری و عدالت معروفی. آخه چه اشکالی داره؟ اینهمه سال ما زنها بچه دار شدیم و به دنیا آوردیمشون ، حالا با این علم جدید و تکنولوژی پیشرفته چند وقتی هم شما مردها از این کارا بکنین! اصلا" مگه نمی گفتی جد بزرگت همیشه می گفته: چه مردی بود کز زنی کم بود؟

مرد: پس لااقل بذار بیمارستان و جنس و اسم بچه رو خودم انتخاب کنم!

زن: دیگه پررو نشو هر چی هیچی بهت نمیگم!

نه ماه بعد وقتی مرد بچه بغل از بیمارستان به خونه میاد زن با عشوه میگه: مرد من ، یعنی سایهء تو تا به دنیا آوردن چند تا بچهء دیگه بالای سر ماست؟


 

آینده ای نه چندان دور ، سال 1450:

چند تا مرد دور همدیگه نشستن و در حالی که سبزی پاک میکنن آهسته و در گوشی مشغول بحث هستن: آره... میگن هدف این جنبش بازگردوندن حق و حقوق ضایع شدهء مردهاست!

- حق با جمشیده... ببینین این زنها چقدر از ما سوء استفاده میکنن! تا وقتی خونهء بابامون هستیم که باید آشپزی و بچه داری و خیاطی یاد بگیریم و توسری بخوریم! بعدشم بدون مشورت با ما زنمون میدن و زنمون هم استثمارمون میکنه!

- خدا کنه این حرکت به یه جایی برسه. میگن وکیل اون مرده که زیر کتکهای زنش جون داده به رای دادگاه که زنه رو تبرئه کرده اعتراض کرده! دمش گرم.

- آره... خب داشتم می گفتم... اسم این جنبش سیبیلیسمه و اعلامیه هاش هر شب ........

در این هنگام به علت ورود خانم یکی از مردها ، بحث به زیاد بودن خاک و علف هرزه قاطی سبزی ها کشیده میشه!

زن: زود باشین تمومش کنین دیگه! چقدر فس میزنین! اوی ، درست تمیز کن! من نمیدونم این سایهء لعنتی شما تا کی میخواد روی زندگی ما بمونه؟!





 

 



 

حوالی سال 1530 ه.ش:

رادیوی سراسری ، موج تله پاتی (صدای یه خانم): با اعلام ساعت نه شب شما خانمهای عزیز را در جریان آخرین اخبار دنیا قرار میدهم. به گزارش خبرگزاری بانوپرس ، دقایقی قبل سایهء آخرین نمونهء بازمانده از جنس مرد از روی کرهء زمین محو شد! پس از پایان عمر این موجود از گونهء مردها ، از این پس نام و تصویر این مخلوقات را فقط در وب پیج های تاریخی و باستان شناسی می توانید رویت نمایید. ساعت نه و پانزده دقیقه با خبرهای جدیدی در خدمت شما بانوان محترم خواهم بود. دینگ دینگ!


سیر مردسالاری

"سیر مرد سالاری از عهد بوق الی الابد"

 

 

حوالی سال 1230 ه.ش:

مرد: دختره‌ء خیر ندیده! من تا نکشمت راحت نمیشم! اصلا" اگه نکشمت خودم کشته میشم!

زن: آقا ، حالا یه غلطی کرد! شما بگذر. نامحرم که تو خونه مون نبوده. حالا این بنده خدا یه بار بلند خندیده!

مرد: بلند خندیده؟! این اگه الان جلوشو نگیرم لابد پس فردا میخواد بره بقالی ماست بخره! همش تقصیر توئه که درست تربیتش نکردی. نخیر نمیشه. باید بکشمش!


(بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده می‌شه و دختر گناهکارشو می‌بخشه!)

زن: آقا خدا سایهء شما رو هیچوقت از سر ما کم نکنه.

 

 

 

نیم قرن بعد ، سال 1280:

مرد: واسه من می‌خوای بری مدرسه درس بخونی؟! می‌کشمت تا برات درس عبرت بشه! یه بار که مردی دیگه جرات نمی‌کنی از این حرفا بزنی! تو غلط کردی! تقصیر من بود که گذاشتم این ضعیفه بهت قرآن خوندن یاد بده! حالا چی؟

زن: آقا ، آروم باشین. یه وقت قلبتون خدای نکرده می‌گیره‌ها! شکر خورد. دیگه از این شکرها نمی‌خوره. قول میده!

مرد (با نعره حمله می‌کنه طرف دخترش): من باید بکشمت! تا نکشمت آروم نمیشم! خودت بیای خودتو تسلیم کنی بدون درد می‌کشمت!

زن: وای آقا تو رو خدا از خونش بگذرین. منو به جای اون بکشین!

(بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده می‌شه و دختر گناهکارشو می‌بخشه!)

زن: خدا شما رو تا ابد واسهء ما نگه داره.

 

 

 

یک قرن بعد از اولین رویداد ، سال 1330:

مرد (بعد از گرفتن کمی زهر چشم و شکستن چند تا کاسه کوزه!): چی؟! دانشسرا؟! (همون دانشگاه خودمون). دخترهء چشم سفید حالا می‌خوای بری دانشسرا؟! می‌خوای سر منو زیر ننگ کنی؟ مردم از فردا نمیگن آقا رضا غیرتت کو؟! فاسد شدی برا من؟ شیکمتو سورفه (سفره) می‌کنم!

زن: آقا ، تو رو خدا خودتونو کنترل کنین. خدای نکرده یه وخ (وقت) سکته می‌کنین!

مرد: چی میگی ززززززن؟! من اگه اینو امشب نکشم دیگه فردا نمی‌تونم جلوی این فسادو بگیرم! یه دانشسرایی نشونت بدم که خودت کیف کنی!

(بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده می‌شه و دختر گناهکارشو می بخشه!)

زن: آقا الهی صد سال سایه تون بالای سر ما باشه.


 

حوالی سال 1360:

فریاد مرد خونه تا هفت خونه اونطرف تر میرسه که: بله؟! میخواد بره سر کار؟! یعنی من دیگه انقدر بی غیرت و بدبخت شدم که دخترم بره سر کار و پول بیاره تو خونه؟! پس من اینجا هویجم؟! مگه اینکه برای این بی آبرویی از روی نعش من رد بشی!

زن: حالا تو عصبانی نشو. این بچه س نمیفهمه. دوستاش یادش دادن این حرفا رو! چند روز دیگه یادش میره. ببخشش. خدا تو رو برای ما حفظ کنه.

 

 

 

همین چند سال پیش ، سال 1380:

مرد: کجا؟! می‌خوای با تکپوش (از این مانتو خیلی آستین کوتاها که نیم متر هم پارچه نبردن و مثل جلیقه نجات پستی بلندی پیدا می‌کنن!) و شلوارک (از این شلوار خیلی برموداها!) بری بیرون؟! می‌کشمت! من ، تو رو ، می‌کشم!

زن: ای آقا ، خودتو ناراحت نکن بابا. الان دیگه همه همینطورین! (شما بخونید اکثرا")

مرد: من اینطوری نیستم! این امروز که اینجوری باشه لابد فردا میخواد نوبل صلح هم از دست اجنبی بگیره! دختر ، لااقل یه کم اون شلوارو پائین‌تر بکش که زانوتو بپوشونه! نه ، نه ، نمی‌خواد! بدتر شد! همون بالا ببندیش بهتره!

زن: مرد خدا عمرت بده که درکش کردی!


 

چند سال بعد ، سال 1390:

مرد: آخه خانم این چه وضعیه؟ روزی که اومدی خواستگاری گفتم نمیخوام زنم این ریختی لباس بپوشه ، گفتی دورهء این امل بازیها تموم شده ، گفتم چشم! تمام خونه و املاکم رو هم که برای مهریه به نامت کردم. حق طلاق رو هم که ازم گرفتی. حالا میگی بشینم توی خونه بچه داری کنم؟!

زن: عزیزم مگه چه اشکالی داره؟ مگه تو ماهی چقدر حقوق میگیری؟ تمام حقوقت هم که برای کرایه تاکسی و خرج ناهارت و مهدکودک بچه و بنزین و جریمهء ماشین میره! حالا اگه بشینی توی خونه و از بچه نگهداری کنی هم خرجمون کم میشه هم بچه عقده ای نمیشه! آفرین عزیزم. من دارم با دوستام میرم باشگاه بولینگ! خدا سایه ت رو فعلا" رو سر ما نگه داره!

 

 

 

چند سال بعد ، سال 1400:

دختر: چی؟! چی گفتی؟! دارم بهت میگم ، ماشین بی ماشین! همین که گفتم. من با الکس قرار دارم ماشینم می‌خوام. می‌خوای بری بیرون پیاده برو!

زن: دخترم ، حالا بابات یه غلطی کرد! تو اعصاب خودتو خراب نکن. لاک ناخنت می‌پره! آروم باش عزیزم. رنگ موهات یه وقت کدر می‌شه! اوه مامی ، باباتم قول می‌ده دیگه از این حرفا نزنه!

(بالاخره با صحبتهای زن ، دختر خونه از خر شیطون پیاده می‌شه و بابای گناهکارشو می‌بخشه!)

زن: عزیزم خدا نگهت داره که باباتو بخشیدی!


 

دو قرن بعد از اولین رویداد ، سال 1430:

زن: عزیزم تو که انقدر فسیل نبودی! مثلا" بین دوستات به روشن فکری و عدالت معروفی. آخه چه اشکالی داره؟ اینهمه سال ما زنها بچه دار شدیم و به دنیا آوردیمشون ، حالا با این علم جدید و تکنولوژی پیشرفته چند وقتی هم شما مردها از این کارا بکنین! اصلا" مگه نمی گفتی جد بزرگت همیشه می گفته: چه مردی بود کز زنی کم بود؟

مرد: پس لااقل بذار بیمارستان و جنس و اسم بچه رو خودم انتخاب کنم!

زن: دیگه پررو نشو هر چی هیچی بهت نمیگم!

نه ماه بعد وقتی مرد بچه بغل از بیمارستان به خونه میاد زن با عشوه میگه: مرد من ، یعنی سایهء تو تا به دنیا آوردن چند تا بچهء دیگه بالای سر ماست؟


 

آینده ای نه چندان دور ، سال 1450:

چند تا مرد دور همدیگه نشستن و در حالی که سبزی پاک میکنن آهسته و در گوشی مشغول بحث هستن: آره... میگن هدف این جنبش بازگردوندن حق و حقوق ضایع شدهء مردهاست!

- حق با جمشیده... ببینین این زنها چقدر از ما سوء استفاده میکنن! تا وقتی خونهء بابامون هستیم که باید آشپزی و بچه داری و خیاطی یاد بگیریم و توسری بخوریم! بعدشم بدون مشورت با ما زنمون میدن و زنمون هم استثمارمون میکنه!

- خدا کنه این حرکت به یه جایی برسه. میگن وکیل اون مرده که زیر کتکهای زنش جون داده به رای دادگاه که زنه رو تبرئه کرده اعتراض کرده! دمش گرم.

- آره... خب داشتم می گفتم... اسم این جنبش سیبیلیسمه و اعلامیه هاش هر شب ........

در این هنگام به علت ورود خانم یکی از مردها ، بحث به زیاد بودن خاک و علف هرزه قاطی سبزی ها کشیده میشه!

زن: زود باشین تمومش کنین دیگه! چقدر فس میزنین! اوی ، درست تمیز کن! من نمیدونم این سایهء لعنتی شما تا کی میخواد روی زندگی ما بمونه؟!





 

 



 

حوالی سال 1530 ه.ش:

رادیوی سراسری ، موج تله پاتی (صدای یه خانم): با اعلام ساعت نه شب شما خانمهای عزیز را در جریان آخرین اخبار دنیا قرار میدهم. به گزارش خبرگزاری بانوپرس ، دقایقی قبل سایهء آخرین نمونهء بازمانده از جنس مرد از روی کرهء زمین محو شد! پس از پایان عمر این موجود از گونهء مردها ، از این پس نام و تصویر این مخلوقات را فقط در وب پیج های تاریخی و باستان شناسی می توانید رویت نمایید. ساعت نه و پانزده دقیقه با خبرهای جدیدی در خدمت شما بانوان محترم خواهم بود. دینگ دینگ!