زلال گویی

مذهبئ.عاطفئ

زلال گویی

مذهبئ.عاطفئ

دو(داستان)

شک

کوهنوردی می‌خواست از بلندترین کوه بالا برود...

او پس از سالها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.


شب، بلندی های کوه را تماماً در برگرفته بود  و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود  و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود...

 

همانطور که از کوه بالا می رفت، چند قدم مانده به قله کوه، پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد، از کوه پرت شد...

 

در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید و احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوه جاذبه او را در خود می گرفت...

 

همچنان سقوط می کرد و در آن لحظات ترس عظیم، همه رویدادهای خوب و بد زندگی به یادش آمد.اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است...


ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود و در این لحظه ی سکون برایش چاره ای نمانده جز آن که فریاد بکشد:
" خدایا کمکم کن"


ناگهان صدایی پر طنین که از آسمان شنیده می شد، جواب داد:
" از من چه می خواهی؟ "
- ای خدا نجاتم بده!
- واقعاً باور داری که من می توانم تو را نجات بدهم؟
- البته که باور دارم.
- اگر باور داری، طنابی که به کمرت بسته است  را پاره کن!!!


شک تمام وجودش را فرا گرفت. یک لحظه سکوت... و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد.....


چند روز بعد در خبرها آمد: یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند. بدنش از یک طناب آویزان بود و با دستهایش محکم طناب را گرفته بود.
او فقط یک متر با زمین فاصله داشت!

 

 

نیاز
زنی با لباسهای کهنه و مندرس ، و نگاهی مغموم . وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچهشان بی غذا مانده اند. صاحب مغازه، با بی اعتنایی محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند.زن نیازمند در حالی که اصرار میکرد گفت: «آقا شما را به خدا به محض اینکه بتوانم پولتان را میآورممرد گفت نسیه نمیدهد. مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت : «ببین این خانم چه میخواهد خرید این خانم با منخواربار فروش گفت: لازم نیست خودم میدهم لیست خریدت کو ؟
زن گفت : اینجاست.
- «
لیست ات را بگذار روی ترازو به اندازه ی وزنش هر چه خواستی ببر . » !!زن با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی درآورد و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت.خواربارفروش باورش نمیشد. مشتری از سر رضایت خندید.مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی دیگر ترازو کرد کفه ی ترازو برابر نشد، آن قدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند.در این وقت ، خواربار فروش با تعجب و دلخوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته است.کاغذ لیست خرید نبود ، دعای زن بود که نوشته بود :
"
ای خدای عزیزم تو از نیاز من با خبری، خودت آن را برآورده کن"



پرنده ماه تولدشما

پرنده ماه تولدتان و شخصیت شما!!! [ November 10, 2008 01:10 AM ]

اول فروردین تا 25 فروردین " شاهین "
مقتدر و توانا هستید . معمولا با مهارتی که در کارها و عملتان دارید می توانید از موانع بسیار سخت عبور کنید و در نهایت زرنگی این کار را به گونه ای انجام می دهید که چندان انرژی خود را به هدر ندهید.

26 فروردین تا 22 اردیبهشت "مرغابی "
برای رسیدن به هدف هر رنجی را به جان می خرید ، اما با این حال برای شما هدف وسیله را توجیه نمی کند.
گاهی بی دقت می شوید ، بنابراین ضررهایی می بینید.

23 اردیبهشت تا 19 خرداد " قمری "
طبیعتا آرامش طلب هستید و از یک زندگی عاشقانه لذت می برید و بندرت از آن خسته می شوید . بردبار ، سازگار و در عین حال جذاب هستید.

20 خرداد تا 16 تیر " عقاب "
شخصیتی بسیار محترم دارید.هیچ گاه به دنبال کارهای بیهوده نیستید و می توانید تنها با نگاه گیرا و نافذ خود مخالفان خویش را سر جایشان بنشانید.بخش بسیار قوی و ممتاز شخصیت شما آن است که قادرید از جنبه های ناچیز و مادی فراتر رفته و ماورای آن را ببینید.

17تیر تا 13 مرداد " بلبل "
معمولا قبل از اینکه دیده شوید صدایتان به گوش می رسد و همیشه حرفی برای گفتن دارید.هر چند بعضی ها اعتقاد دارند که حرفهای شما به عمل نمی رسد.

14 مرداد تا 10 شهریور " مرغ ماهیخوار "
شخصیتی رنگی و پرزرق و برق دارید که همیشه مشتاق "رویارویی" است و از این کار لذت می برید.مهمترین مسایل پیرامون خود را به مرور و با خونسردی حل و فصل می کنید.بسیار حساس و تیرهوشید.

11 شهریور تا 7 مهر " قو "
همانند قو مغرور و سربلندید و شخصیتی پیچیده دارید.با اینکه در ظاهر شخصی بسیار آرام و راحت هستید اما در باطن برای سازگاری کردن خود با محیط اطراف و سرعت دنیای مدرن بسیار تلاش می کنید.بندرت عصبانی می شوید و سعی می کنید با همه در تفاهم و تعامل باشید.

8 مهر تا 5 آبان " دارکوب "
سختگیر و سختکوش هستید با طاقتی بسیار بالا . برای حمایت از ایده ها و عقایدتان به راحتی خواستار حمایت دیگران می شوید.برخی اوقات به نظر حواس پرت می آیید ، اما این فقط ظاهر شماست !

6 آبان تا 3 آذر " باز کوچک "
ذهن هوشیارتان به شما این امکان را می دهد که از یک موضوع به موضوع دیگری بپرید بدون اینکه تمرکز خود را از دست بدهید ! با اراده بسیار زیاد روی اهداف خود متمرکز می شوید و ار آنچه در اطرافتان می گذرد ، آشفته و مضطرب نمی گردید.

4 آذر تا 2 دی " کلاغ "
به غایت گیرا ، پرانرژی و مقاوم هستید و همچنین باهوش ، در نتیجه در حل مشکلات بسیار ماهر و زیردست می باشید.عاشق رقابت بوده و از طبیعت ، جنگل و اصولا محیط های بکر طبیعی بسیار لذت می برید.

3 دی تا 30 دی " حواصیل "
جذاب و متفکرید و معمولا تنها و منزوی به نظر می آیید.در عبور از مسیر زندگی ممکن است در باتلاق هم گرفتار شوید ، اما آنقدر محکم و استوارید که از این مشکلات موفق بیرون می آیید.

1 بهمن تا 28 بهمن " سینه سرخ "
شما یک برونگرای خونسرد هستید که طبع گرم خود را معمولا پنهان می کنید و گاهی خودرای می باشید.بسیار خانواده دوست هستید ، اگر چه گاهی کمی ستیزه جو می شوید.

29 بهمن تا آخر اسفند " سهره "
زرنگ ، حساس و گوش به زنگ هستید.ذاتا فردی اجتماعی و خونگرمید ، چون معتقدید در جمع به نوعی احساس امنیت می رسید که افراد در جای دیگر نمی توانند آن را بیابند.منظم و اهل ورزش هستید

بعدازربوده شدن

گفت‌وگوی خواندنی با امام جمعه‌ای که ربوده شده بوداوایل اردیبهشت امسال با اعلام خبر ربوده شدن امام جمعه فهرج در رسانه همراه شد.

همزمان با این عمل غیرانسانی، تحلیل‌ها و گمانه‌های زیادی بر روی خروجی پایگاه‌های خبری و تحلیلی قرار گرفت تا اینکه حدود دو ماه بعد، خبر آزادی امام جمعه ربوده شده و استقبال بی‌نظیر مردم از حجت‌الاسلام طاهری در رسانه‌ها درج شد.

امام جمعه جوان فهرج طی گفتگوی تفصیلی و خواندنی با مرکز خبر حوزه از ماجراهای طلبه‌شدن خود، عزیمت به فهرج، ابتکارات تبلیغی و جریان ربوده‌شدن خود پرده برداشت.

توجه خوانندگان گرامی را به این گفت‌وگو جلب می‌نماییم.

(س)- خودتان را به اجمال معرفی کنید؟

- جواد طاهری متولد سال 1357 در یکی از روستاهای استان خراسان رضوی هستم.

(س)- چگونه و از چه سالی وارد حوزه شدید؟

- به دلیل عدم شناخت خود نسبت به حوزه‌های علمیه، علاقه‌ای برای ورود به حوزه نداشتم، اما پدرم اصرار داشت که من به حوزه بروم،  می‌گفتم به حوزه علاقه ندارم چون می‌خواهم درس بخوانم، تصور می‌کردم حوزه علمیه برای منبر و روضه و کسب درآمد است و از تحقیقات علمی خبری نیست، اما پدرم به من گفت:  اگر می‌خواهی ملّا شوی باید به حوزه بروی.

(س)-  شغل پدر شما چیست؟

- پدرم، کشاورز است ولی بسیاری از برنامه‌های مذهبی و فرهنگی روستاهای اطراف را پشتیبانی و برگزار می‌کند و پناهگاه پاسخ‌گویی به مسائل شرعی در منطقه است.

(س)- آیا درنهایت اصرار پدر، منجر به ورود شما به حوزه علمیه شد؟

- به پدر گفتم:  به خاطر فرمایش شما 6 ماه یا نهایت یک سال به حوزه می‌روم، ولی دوباره به درس‌های خودم ادامه می‌دهم.

(س)- تا آن موقع چه مقدار تحصیلات کلاسیک را طی کردید؟

- تا اول دبیرستان در کاشمر تحصیل کردم و بعد طبق قولی که به پدر داده بودم وارد مدرسه علمیه موسی‌بن‌جعفر (ع) در چهار راه خسروی مشهد شدم. در آنجا یک هم‌حجره‌ای داشتم که با عشق و علاقه وارد حوزه شده بود؛ هم درس‌خوان و هم مخلص بود؛ کتابهای شهید مطهری را مطالعه می‌کرد و شهریه هم نمی‌گرفت. محبت او و نگاه علمی او به حوزه در من خیلی تاثیر گذاشت و بعد که پدرم متوجه علاقه من به حوزه شد، به مزاح گفت: که در صورت تمایل، می‌توانی از حوزه خارج شوی و به درس‌های دبیرستان ادامه دهی، و من به ایشان گفتم که مرا به زور وارد حوزه کردید ولی به زور هم از آن خارج نمی‌شوم.

(س)- علت این تصمیم چه بود؟

- تشنه فضای کتابخانه، تحصیل و معنویت حوزه شده بودم. من از کودکی، پرسش‌های زیادی درباره دنیا، آخرت، رشد جامعه و مشکلات موجود داشتم و همواره فکر می‌کردم سئوالات من برای دیگران مسخره‌آمیز، است اما حوزه را محل مناسبی برا ی پاسخ به پرسش‌هایم یافتم.

(س)- ادامه تحصیلات حوزوی شما چگونه بود؟

-بعد از مدرسه علمیه موسی‌بن‌جعفر (ع) به مدارس علمیه امام حسین (ع) و آیت‌الله خویی (ره) رفتم و سپس وارد دانشگاه رضوی شدم و مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد را در رشته علوم قرآن و حدیث این دانشگاه طی کردم.

(س)- تدریس هم داشتید؟

- بله از همان اویل تحصیل در حوزه، تدریس را آغاز کردم، مثلاً زمانی که سیوطی می‌خواندم، عوامل‌ فی‌النحو را تدریس می‌کردم .کلاس آموزش خط تحریری هم درمدرسه دایر کردم.

(س)‌- چه شد که سر از فهرج درآوردید؟

- یک روز در دانشگاه رضوی، مجله‌ای را باز کردم که در آن پرسش‌ و پاسخ دانشجویان با مقام معظم رهبری درج شده بود. یکی از سوال‌ها این بود که: اگر شما رهبر نمی‌بودید و هیچ مسئولیتی نمی‌داشتید، الان چه کار می‌کردید؟ مقام معظم رهبری پاسخ داده بودند «به یکی از مناطق محروم مثل سیستان و بلوچستان می‌رفتم و مسجدی را اداره می‌کردم و با جوان‌ها کار می‌کردم». خواندن همین مطلب جرقه‌ای در دل من ایجاد کرد و با تعدادی از دوستان طلبه هم در این باره و ضرورت تبلیغ در مناطق محروم گفت‌وگو کردم . حین پی‌گیری‌ها، منطقه فهرج را شناسایی کردم.

(س)‌- فهرج از نظر جغرافیایی و آب و هوا چه ویژگیهای دارد؟

-  فهرج شهری بین بم و زاهدان است، منطقه‌ای محروم که بسیار گرم و داغ است، مثلاً کودکان را نمی‌توان در روز حمام برد و دما تا 50 درجه می‌رسد.

(س)- چقدر جمعیت دارد؟

- کل بخش فهرج 48 هزار و شهر فهرج حدود 9 هزار نفر جمعیت دارد.

(س)- از ابتدا به عنوان امام جمعه وارد این شهر شدید؟

- بله البته شرط سنی و برخی از معیارهای شورای سیاست‌گذاری ائمه جمعه را نداشتم، ولی به دلیل نیاز منطقه و انگیزه‌ای که تشخیص دادند در حقیر وجود دارد، موافقت کردند، با حضور در منطقه متوجه شدم دفتر امام جمعه در شهر فهرج و منزل او در بم است. دیدم این‌ طوری نمی‌شود کار طلبگی کرد لذا کار و زندگی را در همان دفتر آغاز کردم.

(س)- بین بم تا فهرج چقدر فاصله است؟

- 60 کیلومتر

(س)- شیوه تبلیغی شما در فهرج چگونه است؟

من قبل از حضور خود در فهرج، طرح تبلیغ تیمی را تدوین کرده بودم و معیار فعالیت‌های خود در فهرج را هم همان طرح قرار دادم.

(س)- مقداری راجع به طرح توضیح بفرمایید؟

- اجرای این طرح دغدغه‌های ذهنی‌ام بود. البته قبل از حضور در فهرج، این طرح را به یکی از مسئولان تبلیغ در خراسان دادم و او گفت: که این‌ها خیالات خوبی است، ولی اجرا نمی‌شود.

(س)- علت طراحی این سبک تبلیغ از سوی شما چه بود؟

- ببینید انسان با هر کدام از دست‌های خود یک هندوانه می‌تواند بلند کند، اما وقتی این دو دست، کنار هم قرار بگیرد، 3 هندوانه و یا بیشتر می‌توان حمل کرد و این نتیجه مشارکت و کنار هم بودن است به همین دلیل می‌خواستم بر اساس این طرح، 5 روحانی مستقر، کار 50 روحانی را انجام دهند. از سوی دیگر به دلیل مشکلات زیاد در مناطق محروم، امکان دلسرد شدن روحانی از ادامه کار وجود دارد، اما در صورت فعالیت گروهی، احتمال این کار بسیار پایین می‌آید به جهت رفت ‌و آمدهای خانوادگی بین روحانیون، نشاط عمومی بین همسران روحانیون هم بالا می‌رود. یکی دیگر از فواید تبلیغ تیمی این است که مردم به ما امیدوار می‌شوند.

(س)- چطور؟

یکی از مشکلات این است که هر یک از روحانیون برای خودش کار می‌کند و روحانیون از اقدامات و برنامه‌های یکدیگر آنچنان که بایسته است خبر ندارند، لذا گاهی کارها با هم تداخل یا تضاد پیدا می‌کند و مردم فکر می‌کنند با هم مشکل داریم و واقعاً هم گاهی ممکن است به مشکل بر بخوریم. اما اگر کار، گروهی باشد و مردم ببینند که روحانیون نسبت به کارها و برنامه‌های یکدیگر همپوشانی دارند، خوشحال و نسبت به فعالیت روحانیون دلگرم و خوش‌بین می‌شوند.

(س)- تبلیغ تیمی چه تاثیری در شرایط روحی و معنوی مبلغان دارد؟

- من، وقتی کار فرهنگی را به صورت گروهی انجام می‌دهم، از آلودگی‌های اخلاقی به دور می‌مانم. زیرا اعضای گروه، اشتباهات را به یکدیگر تذکر می‌دهند. از سوی دیگر هر کاری که انجام می‌گیرد، به نام گروه تمام می‌شود و احتمال رذیله اخلاقی ریا پایین می‌آید. فایده دیگری که می‌خواهم از نظر مدیریتی درباره تبلیغ تیمی عرض کنم، این است که چون ما قالب و طرح داریم، می‌توانیم کارمان را ارزیابی کنیم. الان مراکز تبلیغی در ایام تبلیغی، چند هزار مبلغ اعزام می‌کند. اما اینکه کجا می‌فرستد و چه کار می‌کنند مورد توجه نیست. می‌روند و برمی‌گردند و از زحماتشان قدردانی می‌شود. اما در خصوص اینکه آن روستا را چند قدم به جلو برده است معلوم نیست و اینکه نفر بعد از کجا باید شروع کند، معلوم نیست.

(س)- شما این طرح را در فهرج اجرا کردید؟

- بله

(س)- چگونه؟

- تیم تبلیغی ما ویژه روحانیون دائمی در منطقه است. روحانیون غیر دائمی تا بخواهند با محیط آشنا شوند، باید خداحافظی کنند و بروند و اگر این تیم نبود، ناآشنایی مبلغان اعزامی با منطقه، باعث طرح  برخی مطالب نسنجیده علیه فرقه‌های مذهبی و ایجاد مشکلات می‌شد.

(س)- وضعیت قومیت‌های مذهبی در فهرج چگونه است؟

- شیعه و سنی‌اند و اکثریت با پیروان اهل‌بیت (ع) و اهل سنت هم، افراد بسیار خوب و عزیزی هستند لکن گاهی به واسطه فعالیت وهابی‌ها مورد غفلت قرار می‌گیرند و نگرانی ما از فعالیت وهابی‌ها تنها مربوط به شیعیان نیست بلکه دلسوز اهل سنت هم هستیم.

(س)- چرا؟

- چون وهابی‌ها افکاری را ترویج می‌کنند که روح دین را می‌گیرد به عنوان مثال شما اگر روح عصمت و ولایت را از اهل سنت بگیری، چه چیزی برایشان باقی‌ می‌ماند؟ از طرفی آنها را نسبت به شیعه بدبین می‌کنند و تلقین می‌کنند که شیعه کافر و مشرک است و باید کشته شود. خوب این خطر وهابیت در درجه اول متوجه اهل سنت است که آنها را بی‌محتوا می‌کند.

(س)- برگردیم به موضوع گروه تبلیغی شما در فهرج؛ بفرمایید که کار را از کی و چگونه شروع کردید؟

- از همان آغاز ورودم به فهرج - یعنی حدود سه سال پیش- پیگیر اجرای طرح بودم، اما مشکلات عدیده‌ای  پیش‌رو بود. زیرا من خودم در فهرج خانه نداشتم حال می‌خواستم 5 نفر دیگر را هم بیاورم! وقتی از مردم و مسئولین خبری نشد، خودم دست به کار شدم. لباس را درآوردم و با کمک تعدادی از دوستان روحانی و معلم، شروع به  بنایی کردیم و یک ساختمان متروکه را احیا و زمینه  برای حضور اعضای تیم با خانواده‌هایشان فراهم شد.

مردم هم دیدند روحانیونی که آمده‌اند برای مسائل مادی حضور نیافته‌اند و از افراد تحصیل‌کرده و فاضل‌اند، لذا خیرین به کمک آمدند و با شتاب، فعالیت‌های گروه روحانی محور تمام  کارها شد و شیعه و سنی، مردو زن و کوچک و بزرگ علاقه‌مند روحانی شدند و این‌ها به برکت کارگروهی بود. در گروه هم ضمن اینکه همه افراد، یکسری برنامه‌های عمومی تبلیغی را انجام می‌دادند، یکی ممحض در اجرای برنامه برای کودکان شد، یکی دیگر ویژه جوانان، دیگری برای عموم، یکی هم برای کارهای عمرانی و یکی هم مدیریت گروه را بر عهده گرفت.

(س)-کارهای عمرانی هم دارید؟

- بله، ساخت مصلا، دانشگاه، حوزه‌های علمیه خواهران و برادران و خانه عالم را در دستور کار داشتیم و با کمک مردم، اجرای آن در حال انجام است، همان مردمی که در ابتدا جواب سلام را نمی‌دادند، بیش از 10 قطعه زمین در شهر و روستا در اختیار گذاشتند.

(س)- علت این اقبال چیست؟

مردم اعم از شیعه و سنی متوجه شدند که گروه، کاری به مسایل فرقه‌ای ندارند و آمده‌اند تا دین را در جامعه معرفی کنند. حالا هر کس با هر مذهبی، حداقل خدا را داشته باشد و متدین باشد و رها نباشد. جوان معتاد و بی‌نماز، مغرور است حالا چه شیعه باشد چه سنی. ما گاهی ضربه‌ها را از اینجا می‌خوریم؛ یعنی سرگرم اختلافات می‌شویم، ریشه‌ها‌یمان را می‌خشکانیم.حتی آنهایی که بی‌دین بودند، دیدند که این گروه دانشگاه راه‌اندازی کرده و فعالیت‌های فرهنگی دارد و لذا علاقه‌مند روحانیت شدند.

(س)- چه دانشگاهی راه‌اندازی کردید؟

- با مجوز رسمی وزارت علوم، دانشگاه پیام نور را با مسئولیت یکی از روحانیون تیم که فوق‌لیسانس حقوق دارد راه‌اندازی و سه رشته علوم قرآنی، علوم تربیتی و حقوق را ارایه کرده‌ایم.

(س)- چند نفر دانشجو دارید؟

- 160 نفر

(س)- حوزه علمیه را هم که جزو کارهای عمرانی نام بردید، راه‌اندازی شده است؟

- بله، حدود 50 طلبه دارد.

(س)- ساختمان این مراکز آماده شده است؟

- خیر، همه‌اش استیجاری است. فقط زمین گرفته‌ایم و قرار است که ساخته شود. مثل کسی که کت و شلوار گرفته بود و فکر می‌کرد به هر کس که کت و شلوار بگیرد زن می‌دهند ! حالا ما هم مجوز را گرفته‌ایم وکار را شروع کرده‌ایم و به دنبال ساختمان مناسبی برای آن هستیم. به شدت پیگیر اجرای این طرح و جلب مشارکت علما، مردم و مسئولین هستیم و همین جا هم تقاضای مساعدت خیرین را اعلام می‌دارم.

(س)- برنامه تربیتی شما برای دانشجویان چیست؟

- برنامه‌های متفاوتی داریم. یکی از آنها اجرای حلقه‌های فکری است و در آن دانشجویان پرسش‌های دینی خودرا مطرح می‌کنند و این جلسات تاثیر زیادی در رفتار دینی دانشجویان داشته است. از طرفی محلی که فعلاً برای دانشجویان در نظر گرفته شده، نزدیک مسجد است و دانشجویان در نمازهای جمعه و جماعت شرکت می‌کنند.

(س)- خب اگر موافق باشید در مورد ربوده‌ شدن شما سخن بگوییم. آیا قبل از این اتفاق، تهدیدی متوجه شما نشده بود؟

- حدود 8 ماه پیش نامه‌ای به دستم رسیدکه «فلانی! ملاّهایت را جمع کن برو و فقط دو هفته فرصت داری.»

(س)-نامه به امضای فرد خاصی رسیده بود؟

- خیر، امضا و تاریخ نداشت و ما هم اعتباری برایش قایل نشدیم، تا اینکه بعد از یک ماه، دفتر امام جمعه به سرقت رفت و امکانات رایانه‌ای ما را دزدیدند.

(س)- یعنی شما رابطه‌ای بین نامه تهدید و سرقت از دفتر می‌دانید؟

نه! البته می‌شد ارتباطاتی را محتمل دانست، اما تصور ما این بود که دزدی به کاهدان زده است و نگران اتفاق خاصی نبودیم.

(س)- چه زمانی شما را ربودند؟

- دوم اردیبهشت امسال

(س)- جزئیات آن را توضیح دهید؟

- ما طرحی مبنی بر، برگزاری نماز جماعت مغرب و عشا در مدارس شبانه‌روزی و برگزاری جلسه پرسش و پاسخ داشتیم. آن شب بعد از برگزاری جلسه پرسش و پاسخ در دبیرستان دخترانه آسیه، متوجه پنچر شدن ماشینی که قرار بود سوار آن بشوم، شدیم، حین تعویض تایر ماشین توسط راننده، از پشت توسط یک نفر که اسلحه داشت، تهدید شدم؛ البته در آغاز فکر کردم یکی از برادران بسیج است و دارد شوخی می‌کند. اما برگشتم دیدم سه نفر با لباس بلوچی، صورت‌های پوشیده و مسلح روبروی من هستند و بعد از مدت کوتاهی یک نفر از طرف دیگر آمد که صورتش‌ را نپوشانده بود.

سبیل‌های کلفت و کشیده و صورت لاغر و خشنی داشت که فهمیدم رییسشان است. به سمت او رفتم و گفتم که مشکلتان چیست؟ گفت:« ساکت! سوار شود.» همان لحظه یک پژو آمد جلوی من ترمز کرد که مرا سوار کند. وقتی دیدم حاضر به گفت‌وگو نیست با او درگیر شدم و اسلحه‌اش را گرفتم و کشیدم و ناگهان اسلحه از دست او رها شدو ظاهراً او بیشتر از من اضطراب داشت. تا اسلحه رییسشان را گرفتم، آن سه نفر از پشت به من حمله کردند، عمامه و عینکم افتاد، پیراهنم پاره شد و با ضرب و شتم مرا سوار ماشین کردند، دست و پایم را بستند و گفتند که ما گروه عبدالمالک هستیم و خوب به چنگ ما افتادی. در طول راه هم گاهی ضرب و شتم می‌کردند، در طول راه اینها با هم بلوچی صحبت می‌کردند تا اینکه شب به یک روستای لب‌ مرز رسیدیم. البته آنها مدعی شدند که آنجا افغانستان است، اما با توجه به برق‌کشی روستا، متوجه شدم که هنوز از ایران خارج نشده‌ایم.

(س)- در طول راه به هیچ ایست و بازرسی برخورد نکردید؟

- اینها تماماً از بیراهه‌ها حرکت می‌کردند و بیراهه‌ها را می‌شناختند.

(س)- بعدش چه شد؟

- نزدیکی روستا ایستادند و ماشین را تحویل چند موتوری که منتظر ما بودند، دادند و بقیه راه به سمت کوه با موتور طی شد تا اینکه ادامه راه با موتور هم ممکن نبود پیاده ادامه راه را پیش‌ گرفتیم.

(س)- شما در طول مسیر چیزی نمی‌گفتید؟

- نه! فقط ذکر می‌گفتم. البته خودشان هم صحبت نمی‌کردند. التهاب خاصی بر آنها حاکم بود و با سرعت، کارها را ادامه می‌دادند و حرکت از این کوه به آن کوه انجام گرفت تا اینکه در روز پنجم، درگیری شد.

(س)- خوراک شما در این مدت چه بود؟

- خیلی فضای غذا خوردن نبود. چند تکه نان مانده و کنسرو به همراه داشتند ولی چیز زیادی نمی‌خوردیم و آثار فشار جسمی که در آن چند روز بر من وارد شد هنوز برقرار است و دستم ارتعاش دارد البته خودشان هم چیز زیادی نمی‌خوردند و با فلاکت و بدبختی ادامه می‌دادند.

(س)- ماجرای درگیری که گفتید چه بود؟

- نزدیک غروب یک وانت به سمت ما آمد که معلوم شد، افراد نیروی انتظامی هستند. بعد ازاینکه نزدیک ما شدند درگیری آغاز شد و ربایندگان بعد از مقداری درگیری از تاریکی شب و نیز احتیاط نیروی انتظامی برای حفظ گروگان، برای فرار استفاده کردند و با بر جای گذاشتن موتور و برخی تسلیحات فرار کردند و با پای پیاده در این کوه‌ها حرکت می‌کردیم که شرایط سختی بود و بعد از یک هفته وارد افغانستان شدیم.

(س)- برای ربایندگان هم شرایط سختی بود؟

-برای آنها هم شرایط سختی بود منتها اولاً عادت داشتند و ثانیاً گاهی تریاک می‌خوردند.

(س)-حضور شما در افغانستان هم مخفیانه بود؟

- بله، آنجا نیز پیاده و سواره از بیراهه‌ها حرکت می‌کردیم تا اینکه بعد از حدود 4 روز وارد پاکستان شدیم که آنجا توریست ژاپنی را هم که در بم ربوده بودند، حضور داشت. آنجا یک ملایی بود که اصرار داشت مرا ارشاد کند و من در گفت‌وگوهای خود با او متوجه شدم که شیعه و سنی خیلی به هم نزدیک‌اند و اشتراکات زیادی دارند و برخی بدون اطلاع دقیق از مبانی فقهی و کلامی شیعه، مطالبی را به شیعه نسبت می‌دهند که جزو عقاید ما نیست.

(س)- مثلاً چه مطالبی؟

- مثلاً می‌گفتندکه شیعه قائل به خدایی حضرت علی (ع) است!! یا اینکه می‌گفتند: ما معتقدیم جبرئیل، قرآن را می‌خواست به حضرت علی (ع) بدهد، اشتباهی به پیغمبر داد!! و یا برخی مطالب شرم‌آور در خصوص عایشه را جزو اعتقادات شیعه می‌دانستند در حالی که هیچکدام این مطالب جزو اعتقادات شیعه نیست.

(س)- موضع آنها در برابر پاسخ‌های شما چه بود؟

- وقتی من این مطالب را انکار می‌کردم، می‌گفتند که « تو می‌ترسی و داری تقیه می‌کنی» و من به آنها گفتم که خودتان دیده‌اید که از آغاز ماجرای ربودن تا الان یک لحظه نترسیدم.

(س)- رابطه شما با گروگان ژاپنی چگونه بود؟

- اسم او ساتوشی ناکامورا بود من دیدم روحیه‌اش گرفته است و لذا با او شوخی می‌کردم. زبان مشترکی که هر دو با آن آشنا بودیم، انگلیسی بود و برای او لطیفه تعریف می‌کردم، اما تبدیل کردن لطیفه‌های فارسی به انگلیسی باعث بی‌مزه شدن آنها می‌شد(!)

(س)- با هم گفت‌گوی عقیدتی هم می‌کردید؟

تلاش من این بود که به او روحیه بدهم. به او گفتم نگران نباش و نباید گریه بکنی، خداوند من و تو را برای این سختی انتخاب کرده است و ما می‌توانیم در این سختی، درس‌های زیادی بگیریم.

(س)- دین او چه بود؟

لائیک بود. و می‌گفت که در سیستم ژاپن، هیچ جایگاهی برای دین در نظر گرفته نشده است. از همین رو وقتی درباره کرامت ستارگان  و عظمت خلقت صحبت می‌کرد از او درباره خالق اینها سئوال کردم و این پرسش عمیقاً وی را به فکر فرو برد و موحد شد.

(س)- کل ماجرای ربوده ‌شدن شما تا آزادی‌تان چقدر طول کشید؟

- 57 روز

(س)- چطور آزاد شدید؟

با تدبیر دولت و وساطت ریش سفید‌ها و بدون دادن هیچ گونه باجی به ربایندگان این کار صورت گرفت و من همین جا از بزرگوارانی که تلاش می‌کردند، مراجع معظم تقلید که دعا و پیگیری کردند و ریش‌سفیدان شیعه وسنی که در این آزادی نقش داشتند، تشکر می‌کنم و نکته‌ای که باید این جا عرض کنم این است که پیروان تمام مذاهب باید به این مسئله توجه داشته باشند که مباحث مذهبی و گرایش‌های دینی، ارتباطی به کارهای سیاسی ندارد و کار یک مبلغ روحانی شیعه همچون یک مولوی سنی، تبلیغ دین است.

(س)- واکنش مردم فهرج به آزادی شما چگونه بود؟

- این را باید از زبان مردم بشنوید ولی خیلی خودشان را به زحمت انداختند و مرا شرمنده خود کردند و به نظر من استقبال بی‌نظیر آنها از یک روحانی و حضور تعداد قابل توجهی از مردم اعم از شیعه و سنی در این استقبال، یک سند تاریخی برای مردم فهرج شد.

(س)- با توجه به تجربه سه ساله‌ای که به عنوان یک روحانی در یکی از مناطق محروم داشته‌اید، انتظار شما از نهاد روحانیت در خصوص این مناطق چیست؟

- اولاً خواهش من از علمای معظم، ایجاد دفتر در مناطق محروم است که پناهگاهی برای طرح پرسش‌های دینی مردم باشد.

ثانیاً ما برای جذب روحانیون درمناطق محروم نیازمند احداث خانه عالم هستیم و برای این مهم باید تدبیر شود. و از سوی دیگر از دوستان روحانی هم تقاضا می‌کنم که در قم و مشهد مقیم نشوند و برای تبلیغ به مناطق دور‌دست هجرت کنند. وظیفه ما این است که صدایمان را به گوش هر کسی که کاری از دستش بر می‌آید برسانیم.

(س)- به نظر شما وظیفه روحانیون مستقر در مناطق خاص برای همگرایی و وحدت بین مسلمانان چیست؟

- بهترین رشته‌ای که می‌توان انسان‌ها را فارغ از اعتقادات دینی و مذهبی، به هم نزدیک کند، محبت است اگر محبت زیاد شود در سایه آن به هم اعتماد و علاقه پیدا می‌کنند، اعتقادات یکدیگر را با آرامش بررسی می‌کنند و خودشان بهترین را انتخاب می‌کنند. لعن و کوبیدن یکدیگر، فضای تحقیق و بررسی علمی را فراهم نمی‌کند و به عنوان نکته پایانی عرض می‌کنم: روزی که مسلمانان با هم جمع شوند، روز عزای شیطان است و شیطان از اتحاد مسلمانان می‌ترسد، لذا تا جایی که بتواند اختلافات را بیشتر می‌کند. از طرفی این اختلافات به نفع دشمن مشترک نیز هست.

(س)- یک بازگشت به عقب داشته باشیم، شما در آن 57 روز نترسیدید؟

- خیر چون اولاً امید به بازگشت نداشتم و ثانیاً برای من فرقی نمی‌کرد که کجا باشم. چون در تمام احوال، دل من پر از غم و غصه است و دغدغه‌ها، خواب را از من گرفته است.

(س)- چه دغدغه‌هایی؟

- نگرانی از اوضاع مسلمانان و فاصله گرفتن انسان‌ها از انسانیت، لذا اگر بنده را در قصر ببرند خوش نمی‌گذرد. دنیا، آن هم در فضایی که امام زمان (عج) غایب است، دوران بحران را پشت سر می‌گذارد و در شرایط بحرانی به هیچکس خوش نمی‌گذرد. به خیر ممکن است بگذرد، ولی قطعاً خوش نخواهد گذشت.

(س)- بعد از بازگشت به فهرج، خللی در برنامه‌هایتان ایجاد نشد؟

- نه تنها خللی در کارها ایجاد نشد که با قوت بهتری پیش می‌رود.


سخنان مشهورین

آلبرت انیشتین :

تفاوت بین نابغه و کودن بودن در این است که نابغه بودن محدودیت های خودش را دارد .



---

ناپلئون بناپارت :

هنگامی که دشمنت در حال اشتباه کردن است ، در کارش وقفه نینداز . 

آلبرت انیشتین

آلبرت انیشتین :

هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت توضیحش بدی !

اسکار وایلد

اسکار وایلد :

همیشه دشمنانت را ببخش ، هیچ چیز بیش از این آنها را ناراحت نمیکند .

آلبرت انیشتین

آلبرت انیشتین :

دستهایت را برای یک دقیقه بر روی بخاری بگذار ، این یک دقیقه برای تو مانند یک ساعت میگذرد . با یک دختر خوشگل یک ساعت همنشین باش ، این یک ساعت برای تو به سرعت یک دقیقه میگذرد و این همان قانون نسبیت است !

ناپلئون بناپارت

ناپلئون بناپارت :

مذهب چیزی است که مانع کشته شدن پولدار بدست فقیر میشود .

آلبرت انیشتین

مارک تواین :

بهتر است دهانت را ببندی و احمق بنظر برسی ، تا اینکه بازش کنی و همه بفهمند که واقعاً احمقی !



 

 

آلبرت انیشتین

آلبرت انیشتین :

دو چیز را پایانی نیست : یکی جهان هستی و دیگری حماقت انسان . البته در مورد اولی مطمئن نیستم !

 

 

 

جوزف استالین

???????????? ????????? ????????? ?

 

 

ماهاتما گاندی

ماهاتما گاندی :

آنچنان زندگی کن گویی که فردا خواهی مرد ، آنچنان بیاموز گویی که تا ابد زنده خواهی ماند .

البرت هوبارد

البرت هوبارد :

زندگی رو زیاد جدی نگیر ، چون هرگز از اون زنده بیرون نمیری .

آلبرت انیشتین

آلبرت انیشتین :

انسانهای باهوش مسائل را حل میکنند ، نوابغ آنها را اثبات میکنند .

ژان کوکتو

ژان کوکتو :

ما باید به شانس ایمان بیاوریم ،‌ تا کی میتوانیم موفقیت کسانی را که دوستشان نداریم تفسیر کنیم  .

آیزاک آسیموف

 آیزاک آسیموف :

زندگی لذتبخش است و مرگ آرامش بخش ،‌این میان انتقال رنج آور است  .

ناپلئون بناپارت

ناپلئون :

اگر با دشمنی زیاد بجنگی ،‌ بعد از مدتی تمام استراتژی های تو را فرا میگیرد
.

وینستون چرچیل

 وینستون چرچیل :

پیروزی یعنی توانایی رفتن از یک شکست به شکست دیگر بدون از دست دادن اشتیاق .

 

  • روزی از روزها، پادشاهی سالخورده که دو پسرش را در جنگ با دشمنان از دست داده بود، تصمیم گرفت برای خود جانشینی انتخاب کند.
    پادشاه تمام جوانان شهر را جمع کرد و به هر کدام دانه ی گیاهی داد و از آنها خواست، دانه را در یک گلدان بکارند تا دانه رشد کند و گیاه رشد کرده را در روز معینی نزد او بیاورند. پینک یکی از آن جوان ها بود و تصمیم داشت تمام تلاش خود را برای پادشاه شدن بکار گیرد، بنابراین با تمام جدیت تلاش کرد تا دانه را پرورش دهد ولی موفق نشد. به این فکر افتاد که دانه را در آب و هوای دیگری پرورش دهد، به همین دلیل به کوهستان رفت و خاک آنجا را هم آزمایش کرد ولی موفق نشد..
  • پینک حتی با کشاورزان دهکده های اطراف شهر مشورت کرد ولی همه این کارها بی فایده بود و نتوانست گیاه را پرورش دهد.
    بالاخره روز موعود فرا رسید
    . همه جوان ها در قصر پادشاه جمع شده و گیاه کوچک خودشان را در گلدان برای پادشاه آورده بودند.
    پادشاه به همه گلدان ها نگاه کرد
    ..
    وقتی نوبت به پینک رسید، پادشاه از او پرسید
    : پس گیاه تو کو؟
    پینک ماجرا را برای پادشاه تعریف کرد
    ...
    در این هنگام پادشاه دست پینک را بالا برد و او را جانشین خود اعلام کرد
    ! همه جوانان به این انتخاب پادشاه اعتراض کردند.
    پادشاه روی تخت نشست و گفت
    : این جوان درستکارترین جوان شهر است. من قبلاً همه دانه ها را در آب جوشانده بودم، بنابراین هیچ یک از دانه ها نمی بایست رشد می کردند.
    پادشاه ادامه داد
    : مردم به پادشاهی نیاز دارند که در عین راستگویی و درستکاری با آنها صادق باشد، نه آن پادشاهی که برای رسیدن به قدرت و حفظ آن دست به هر عمل ریا کارانه ای بزند!